خدا متولد شد خون بود كه قطره قطره چكيده بود روي كاشي هايي كه بوي تند الكل مي دادن و شاش زير نور مهتابي كه روشن بود و خاموش وقتي كه پره هاي بلند پنكه از زيرش رد مي شدن . تاريك بود كه اومده بودن پايين و هنوز چشمهاش عادت نكرده بودن به تاريكي و تنش به سردي ديواري كه بهش تكيه داده بود . بلوزش رو باز كرد , سينه بندش رو پايين آورد و بچش رو چسبوند به سينش . پستون هاش بزرگ شده بودن مثل شكمش كه داشت بالا مي اومد.حالش به هم مي خورد از بوي عرق تنش كه قاطي شده بود با بوي خون و شاش. روسري رو گرفت جلوي بينيش. روسري رو كشيد , نتونستن از دستش بگيرن.داشت خفه مي شد . توي كمد , كمد همون زنه , اوني كه استفراغ كرد. ترسيده بود. جنازه ي شوهرش رو ديده بود. اونجا, توي غبار و خاك. سرش پايين بود.لاي سنگ ها .گشته بود , زير خاك ها رو با دستهاش . خون دستش بود كه شتك زده بود به همه جا .قطره قطره. لاي تيرآهن ها .خوني بود , صورت كوچيكش.چشمهاش باز بودن و بسته از خاكي كه روشون رو گرفته بود. تير آهن ها رو كه تكون داده بود سرش لق زده بود و باريكه ي خون رد شده بود از زير گردنش كه رگ هاش جدا بودن از تن كوچيكش. حالش به هم مي خورد از بوي كافور و حس شهوتي كه از ديدن بدن هاي لخت بهش دست مي داد. - مرده زير آوار , لاي اون همه تير آهن . مث بدبخت پسرم. خودش پيداش كرد.تنش سرد بود , لاغر شده بود . زنده بود . آورده بودش اينجا, مي خواست اذيتش بكنه , از اول هم هيچ كدوم رو دوست نداشت . نه خودش رو نه بچش رو. - نيگا به بر و روش نكن , فردا كه چروك افتاد تو صورتش از ريخت و قيافه افتاد ديگه به چشمت نمي آد . حالا جووني دستت به دهنت مي رسه دست رو هر كي بذاري جواب رد نمي ده , فردا كه سن و سالت بالا رفت ديگه كسي محل سگ بهت نمي ذاره. به قول آقات آدم كه از پشتش هيشكي نباشه ناقصه. دختر جماعت وقت مردن آبروداري مي كنه , اسم آدمو پسره كه نيگه مي داره. تو كاريت نباشه .بذا من باهاش حرف بزنم , ايشالا كه قبول مي كنه. خب اونم كه از سنگ نيست مي دونه دلت بچه مي خواد. مي خواي بري توله ي يكي ديگرو ورداري بياري كه چي ؟ بچه خود آدم وقت پيري چه گهي مي خوره كه بچه ي مردم بخواد كاري بكنه .حالا جووني حاليت نيست , فردا كه از حوصله افتادي ديدي يكي نيست يه ليوان آب بده دستت جنازت رو از زمين ورداره اون وقت مي فهمي چه پخي خوردي. شوهرش گفته بود , همش رو. - خونه رو كرده بودم جهنم. ننم راضي شده بود . آقام قبول نمي كرد . مي گفت : ننه باباي درست و حسابي كه نداره. يه دختر زير دست عمو با اون همه پسر توي خونه . دهن مردم رو كه نمي شه بست . گالون نفت آوردم خونه , گفتم يا اون با هيشكي و اگه قبول نكنين خودم رو آتيش مي زنم. - سوخته بود,همه جاش. مگه مي شد صورتش رو شناخت. دختره ي قحبه نمي دونم از كدوم قبرستوني پيداش شد نشست زير پاي پسرم . هر چي به شوهرم گفتم مرتيكه ي قرمساق يه كاري بكن , بده پس و پيش اين دختره رو يكي بكنن , آدم بشه مگه به خرجش رفت . نشست گذاشت خاك تو سرم شد. تو قبرستون داشت خودش رو لت و پار مي كرد .دختره ي جنده يه ننه من غريبم بازي در آورده بود , همه مرده هاشون رو ول كرده بودن داشتن به حالش زار مي زدن. من خاك به سر از كجا مي دونست داره راست مي گه , گفتم جوونه , شاشش تنده يه چند وقت كه بگذره , چشمش به يه خوشگل تر از اين كه بيفته, يادش ميره. از كجا مي دونستم داره راست مي گه . ولم كرده بودن همون جا مي كردمش تو گور . صورتش رو همچين چنگ انداختم .پوستش اومد توي دستام.خاك تو سرشون اگه ولم كرده بودن . نمي تونست كه نفس بكشه . كبود شده بود. فكر مرداي غريبه رو كه نكردم, روسري رو وا كردم پيچيدم دور گلوش. همچين كشيدم . داشت خفه مي شد. نمي تونستن از دستش بگيرن. زدنش . اون زنه رو اوني كه روسري رو حلقه مي كرد و مي انداخت دور گردن همه . همه ي اونايي كه ماتيك مي زدن. لخت مي شد مي شاشيد روي ديوارها . جلوي همه . جلوي شوهرش . كاري به اون نداشت . دوست داشت ماتيك بزنه. - به قيافش مي نازه زنيكه ي قحبه. خيال مي كنه حاليم نيست واسه چي به خودش مي رسه . خاك تو سر شوهر پفيوزت كه تو رو نيگه داشته بود. خيال مي كني شوهر من هم مثل اون مرتيكه ي گور به گور شده است.حالا فكر مي كنه چه پخيه ؟ اگه عرضه داري برو به بچت برس . خودش مي دونه چي پس انداخته از همه قائمش مي كنه. مي پيچيد توي پتو. همه لباس هاش رو تنش مي كرد . گرمش نمي شد. سرد بود . تنش. - توي اين سرما من كه دارم يخ مي زنم چه برسه به اين طفلك . به جون تو , من كه خبر نداشتم شايد يه شب آورده گذاشته اونجا . چراغ ها رو كه خاموش مي كنن بايد سرم رو بكنم زير لحاف. حتما اون وقت آورده گذاشته اونجا من نديدمش . مي بيني كه كليد نداره. هر كي بخواد مي تونه بازش بكنه. چند روزي كه بپيچي توي پتو , لباساي گرم تنش بكني حالش خوب مي شه. معلوم نيست كه از كي اينجا بوده . خب لاغر مي شه ديگه .شانس آوردي كه زندس. زنه گفته بود . همون كه ترسيد. - استفراغ كرد روي لباسام زنيكه ي جنده. نذاشتن خفش بكنم خواستم دلش بسوزه. اون بدبخت هم حق داشته بچت رو گم و گور كرده . ديده نشستي زير پاي پسرش , بدبختش كردي خواسته بفهمي چي كشيده. ولم كرده بودن خفش مي كردم. معلوم نيست مال كدوم پدر سگيه ؟ ماله چند نفره ؟ بچه آدميزاد كه اين طوري نمي شه. همه جاش رو پوشونده بود . فقط صورتش بيرون بود اونم كه درست و حسابي نتونستم ببينم. دهنش اونقده كوچيك بود اندازه ي پستونك. به جون بچم بيني نداشت , دو تا سوراخ بود توي صورتش . از ترس داشتم زهره ترك مي شدم . چشمهاش شبيه تيله بودن. همچين زل زده بود بهم . اونقده سبك بود . نفس نمي كشيد , مرده بود. مي خواستم خفش بكنم از دستم كشيد , سرش موند توي دستام , توي دستام كه نه آويزون بود . صورتش رو نديدم , سرش آويزون بود.معلوم نيست چه جور جونوريه . عقب موندس. سرش لق مي زد. تقصير اون بود.داشت خفش مي كرد . زدنش , افتاد روي زمين . بچش رو زمين بود . توي پتو . نتونست از دستش بگيره . سرش رو كند. سرش آويزون بود . حالش به هم خورد. داد زده بود ,توي قبرستون . نذاشته بود بذارنش توي قبر. سرش آويزون بود توي كفن. گريه كرده بود , سر خاك هر دو تاشون . خودش رو انداخته بود روي قبرها . نمي تونست بخوابه. توي غبار , شوهرش اون جا بود . نمي ديدش. صورتش رو . پايين بود . توي خاك ها . باريكه ي خون بود , خون دستش . افتاده بود روي زمين . چشم داشت,روي هر يك از انگشت ها . باز بودن و بسته وقتي كه تكون مي خورد.دنبال چيزي مي گشت , با چشم هاي روي انگشت ها. پيره زن گفته بود: دلم به چيش خوش باشه؟ زده به سرش.بچه ها دارن زهره ترك مي شن . شده آينه ي دق . شب بلند بشه يه بلائي سر يكي بياره چه خاكي تو سرم بريزم. عموش گفته بود : پسرام بزرگ شدن. بزرگ مي شد. چيزي كه داشت ذره ذره وجودش رو مي گرفت مثل شوهرش كه دوست داشت خودش رو بكشه روي تن لختش , توي تاريكي , آروم آروم. پيره زن بيرون بود. توي حياط. - وقتي گفت حامله اي , پشت تلفن داشتم سكته مي كردم.ترسيدم بگه عيب از پسرت بوده. هزارتا فكر اومد تو سرم. گفتم يه دختر خوش بر و رو اين همه مرد. تو رو به ارواح خاك شوهرت , اگه , خودت كه مي دوني , بهم بگو , قبل از اين كه بقيه بفهمن يه خاكي مي ريزم توي سرم. اگه آقاش بفهمه. روم كه نمي شد بگم . گفت پرونده ي پسرت رو بيار آزمايش بگيريم , بگيم ماله كيه؟ من كه نمي تونم بيام اونجا . نفسم مي گيره . حالم به هم مي خوره. دكمه ي بلوزش رو بست , سرش رو تكيه داد به ديوار و خيره شد به روبرو . در كه باز شد باريكه ي نور بزرگ شد و خودش رو كشيد روي شكم زن.
|